اتوبان خاطرات

باید نوشت تا فهمید که از کجا به کجا رسیده ای یا کشیده شده ای

اتوبان خاطرات

باید نوشت تا فهمید که از کجا به کجا رسیده ای یا کشیده شده ای

اتوبان خاطرات

رهبــــــــــــرا
من مصطفی ای دیگرم
فرمان بده

آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

خداروشکر امسال توفیق داشتم که در مراسم اعتکاف شرکت کنم، علی رغم میل باطنی ام که همیشه جمعِ پیرمردها رو دوست داشتم، در مراسم مسجد دانشگاه شرکت کردم. اکثرا دانشجوهای علم و صنعت بودن چه اونایی که در حال تحصیل بودن و چه اونایی که فارغ التحصیل شده بودن و عده ای هم از کارمندها. در مجموع قبل از اینکه بخوام چند مورد رو بنویسم باید بگم اعتکاف خیلی خوبی بود و خداروشکر احساس نیازم رو بیشتر کرده و بیشتر بهم فهمونده که خیلی عقبم. اما نوشتن چندتا از خاطره های این مراسم هم خالی از لطف نیست. فکر کنم در آینده خوندنش برام جالب و تاثیرگذار باشه.

روز اول اعتکاف با اعمال معمولی گذشت. سخنران روز اول آقای قاسمیان بودن و میشه گفت خلاصه حرفشون این بود که نماز و زکات نجات دهنده ما هست . خوبه که اینجا بگم ایشون اخیرا تو کارهای جهادی فعالیت های بسیار زیادی کردن. به نظرم آقای قاسمیان انسان موفق و موثری هستند چرا که هم در کارهای جهادی و توجه به مستضعفین خوب فعالیت میکنند و هم برای تحول حوزه با تمام مخالفت ها حوزه مشکات را راه اندازی کردن که به نظرم بهتر از حوزه علمیه قم کار میکنه هرچند که خودم باز هم چندین انتقاد به حوزه مشکات هم دارم که الان زمان و مکان گفتنش نیست.

شب روز اول  هم از جامعه المصطفی چهارتا طلبه خارجی آوردن که به نظرم اصلا کار درستی نبود؛ خیلی هم ناراحت شدم.

اما از روز اول که بگذریم، روز دوم واقعا روز خوب و هیجان انگیزی بود. صبح روز اول یک گعده با موضوع آخر الزمان داشتیم که بد نبود، گعده که تموم شد یکی از بچه ها خبر داد که احمدی نژاد اومده و ثبت نام کرده. خبر هیجان انگیزی بوده و همه تعجب کرده بودن، و یه جورایی همه مونده بودن که چی بگن اما من اصلا تعجب نکرده بودم . من خودم با ایشون یعنی آقای احمدی نژاد حدود دو ماه پیش حرف زدم. حرفام هیچ ربطی به انتخابات نداشت؛ من در مورد مستضعفان باهاشون حرف زدم اما لابلای حرفا، ایشون جملاتی گفتن که حجت رو بر من تموم کردن که حتما برای انتخابات برنامه هایی دارن. فعلا نمیخوام در مورد انتخابات 96 بیشتر از این حرف بزنم، به نظرم خیلی زوده و اشتباهه که بچه های مومن انقلابی اینقدر زود وارد بحث های سبک شده اند. اما انتخابات 96 برای من خیلی مهمه نه از جهته اینکه چه کسی انتخاب میشه بلکه از این جهت که من نگرانم، نگران اتفاقایی که با اشتباه آقایون سیاست مدار ممکنه بیافته. فعلا در همین حد پیشنهاد میکنم که حتما نیروهای امنیتی علاوه بر رصد کامل، روی منافقین به طور خاص زوم کنند. خلاصه از این خبر بگذریم. بعد از ظهر روز دوم شده بود حدودا نزدیک ساعت 5، یکمی خسته بودم، دراز کشیدم و خوابم برد، یکهو ساعت 5:30 بیدار شدم، خیلی خاص بود، بوی خوشی رو احساس می کردم، یک آرامش ناب، تو همین حس بودم شاید کمتر از 5 دقیقه که یکدفعه یکی از بچه ها گفت وسط مسجد رو خلوت کنید شهدای گمنام دم دره، خیلی شوکه شدم. جسمم بهم ریخت. خیلی سریع شهید گمنام رو آوردن درون مسجد. حسم این بار با تمام حسای دیگه وقتی با شهدای گمنام مواجه میشدم فرق داشت. راستش اصلا حسم رو دوست نداشتم. حسم حسودی بود. یک حسودی عجیب وغریب. اینقدر حسودیم شده بود که دوست داشتم در زمان عدم بشم ... حس خاص و عجیبی بود ... خلاصه روز دوم هم تموم شد با یکسری اتفاقای دیگه ...

روز سوم هم به رسم اعتکاف گذشت و با صدای ناب حاج آقای سلامت ام داود رو خوندیم و با یک حس خوب و پر از نیاز و ناتوانی روانه ی زندگی پرهیاهو شدیم ... و تو ای زندگی آنچنانی که باید تو را دوست میداشتم، نداشتم همانگونه که آنچنانی که باید از تو دوری میجستم، نجستم ... و تو ای زندگی ... آه آه آه

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۴۸
** 117 **

قبل از اینکه از خود سال 96 شروع کنم از چند روز قبلش هم بگم . اولین شبی که اومدم خونه ، پدرم برای کاری چندلحظه رفت بیرون ، مادرم هم برام غذا آورد که بخورم خیلی هم خوب و خوشمزه (اونم بعد از غذاهای دانشگاه) غذا رو که خوردم رفتم پیش مادرم که حرف بزنم باهاش، دیدم خوابه، صداش کردم، استاد! استاد! جواب نداد بعدش یکه خوردم خدایا چی شد؟ گفتم یا فاطمه الزهرا مامان مامان ... دیدم بیدار نمیشه گفتم خدایا چیکار کنم، رفتم سریع یه لیوان آب آوردم و ریختم رو صورت مادرم ، اینجا بود که خداروشکر مادرم بیدار شد ، گفتم چی شده ؟... گفت چیزی نیست چند وقتیه اینطوری میشم ... خلاصه این اولین اتفاقی بود که بعد از برگشتم به خونه افتاد که البته کلی دلم رو آشوب کرد ... از این اتفاق قبل از سال جدید هم بگذریم رسید به یک ساعت قبل از تحویل سال که من پشت لپ تاپ بودم  و خانواده هم دنبال کارای قبل از تحویل سال ... که یک دفعه دیدم خونه داره می لرزه، گفتم یا خدا چی شده؟ فهمیدم زلزله است . اینم اتفاق قابل توجه ای بوده قبل از تحویل سال که اصلا انتظارش نمی رفت و البته شک و تلنگر خوبی بود برای شروع سال ... که خداروشکر تلفاتی هم نداشت (زلزله 4 ریشتر بیشتر نبود). خلاصه بعد از این  اتفاقا سال 96 هم تحویل شد ... سال 96 برای من سال خاصیه چون دقیقا نقطه آغاز تغییرات اساسی تو زندگی من و خیلی از هم سن و سالای منه. در واقع سال 96 تا 1400 خیلی سال های مهمی برای هم نسل های من حساب میشه (حالا بماند که دقیقا این 4 سال خیلی هم به رئیس جمهور انتخابی اردیبهشت ماه بستگی داره ) من فکر میکنم تو سال 96 من حتما به یک سرنخ های اصلی تو زمینه ای که دنبالش هستم می رسم البته تو رشته تحصیلی و روند علمی خودم عرض می کنم. پیدا کردن روابط بین علوم مختلف برای من خیلی جالب و حیرت انگیزه . علومی که من الان درگیرشم یکمی پراکنده هست اما برای هدفم حتما نیازه. من خیلی از دروسی که مربوط به رشته هایی مثل کامپیوتر(نرم افزار)، هوش مصنوعی، برق، مخابرات، الکترونیک، کنترل، فناوری اطلاعات، امنیت و فلسفه مربوط میشه رو باید بخونم البته نه همشون رو ، فقط اونایی که مورد نیازم هست. (بعدا در مورد هدف علمی خودم بیشتر تو وبلاگ مینویسم) الان فقط میخوام بگم که من احساس می کنم تلاش چند ساله من در سال 96 اولین نتیجه البته شاید غیرملموس خودش رو میده. این از هدف علمی و رویکرد علمی من تو سال96 که البته از جنبه های دیگه میشه حرف زد ، مثلا سال 96 احتمالا سالی هست که کارشناسی ارشدم تموم میشه و باید تصمیم بگیرم که اصلا برای دکتری میخوام بخونم یا نه یا اگر بر فرض بخوام یخونم تو کدوم دانشگاه این کار رو بکنم؟ اصلا باشم ایران یا نه ، همه این ها به موقع خودش منتهی اون چیزی که مهمه اینه که این اتفاقا تو سال 96 میافته و این قضیه باز بیشتر برام اهمیت سال 96 رو نشون میده .

اما بعد از آغاز سال متاسفانه یکی از مریضی های مادرم باعث شده که مادرم بره تو بستر بیماری  و از این لحاظ خیلی خوشحال کننده نبود آغاز سال نو  و البته از لحاظی هم کلی مهمان داری یاد گرفتم. (میشه گفت کلا عید رو در خدمت مادر بودیم دربست که ان شا الله باشیم همیشه)

اما چندتا خاطره از دید و بازدیدها هم بگم  ... تو یکی از این دیدو بازدید ها  شوهر خاله ام گفته سربازی رو چیکار کردی؟ گفتم پروژه گرفتم دارم انجامش میدم، گفته میدونی مجلس یه قانون تصویب کرده که معاف میشی؟ گفتم جدی؟؟؟ گفت آره. رفتم بررسی کردم و دیدم بعله درسته . هم مجلس تصویب کرده و هم شورای نگهبان و الان فقط اذن رهبری مونده که البته جزو شروط اون قانون بوده. به هر حال اینم جزو خبرهای خوبی بوده که تو سا ل96 شنیدم (یکی دیگه از هدف هام این بوده که تو سال 96 سربازی رو هرجور شده تموم کنم که با این قانون اگه البته رهبری اجازه بدن کارم سبک تر میشه الحمد الله که خیلی هم خوبه) البته تصمیم گرفتم پروژه ای که قرار بود انجام بدم رو رها نکنم و اگه اجازه داشتم تا آخرش ادامه بدم.

تو یکی دیگه از دیدو بازدید ها رفته بودم خونه عمه  ... من با این عمه خودم خیلی خاطرات دارم چرا که یادم میاد دوران اول تا سوم دبستان من بعد از مدرسه میرفتم خونه شون و اونجا بودم تا پدرم وقتی میخواست از سرکار برگرده بیاد منو هم ببره خونه ... خلاصه ناهار اونجا بودم، نمازهام رو اونجا میخوندم و همینظور درسام رو... وقتی برای عید دیدنی رفتم خونه عمه ام ، بهم گفت یادته بچه بودی چی میگفتی؟ گفتم چیا میگفتم؟ میگفت : گفته بودی که وقتی رفتی کلاس 9 زن میگیری!! گفته بودی که میخوای بری خارج !! عمه ام میگفت که من میگفتم وقتی بزرگ شدم میخوام پولدار بشم تموم خونه رو کنترلی کنم و یخچال و در خونه ها و همه چیز رو اتوماتیک کنم تا مادرم راحت باشه ، هر چی که خواست با کنترل بزنه براش آماده بشه ... اینا رو گفت همه خندیدیم و گذشت اما من بعدش رفتم تو فکر ... گفتم از کلاس 9 که بگذریم، از خارج رفتن هم که بگذریم، این اتوماتیک کردن رو خوب پیش بینی کرده بودم وجدانا، الان هم همه چیز تحت عنوانی به نام اینترنت اشیا میخواد اتوماتیک بشه یه جورایی ... و جالبیش هم همینه که این قضیه از موضوعات مورد علاقه من هم هست که البته دارم روش کار هم میکنم ... گفتم بچه بودم یه حرفی زدم چقدر جالب شد که بزرگ شدم و من هم یه جورایی دارم برای همون حرف بچیگم تلاش میکنم ... خلاصه دید بازدیدا هم همینطورین خداروشکر ، چیزای خوب زیاد داره ...

سال 96 برای من یکمی متفاوت بود اما احساس میکنم اتفاقای بزرگی باید تو این سال برام بیافته و از خدا میخوام که خیلی کمکم کنه ...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۴۴
** 117 **