اتوبان خاطرات

باید نوشت تا فهمید که از کجا به کجا رسیده ای یا کشیده شده ای

اتوبان خاطرات

باید نوشت تا فهمید که از کجا به کجا رسیده ای یا کشیده شده ای

اتوبان خاطرات

رهبــــــــــــرا
من مصطفی ای دیگرم
فرمان بده

آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

یادم میاد که فکر کنم ترم دوم دوران کارشناسی یکی از بچه ها اومد پیشم و ازم یه سوالی پرسید، اون از من پرسید، که ما الان داریم مثلا برق میخونیم، ریاضی میخونیم و ... که چی بشه؟ اصلا این درسایی که ما میخونیم چه ربطی به حقیقت داره؟ چطوری میخواد ما رو به خدا نزدیک کنه؟ چطوری میخواد ما رو به امام زمان نزدیک کنه؟ خب سوال خوبی پرسیده بود، این سوال سال ها قبل برای من هم مطرح بود منتهی از کسی نپرسیدم اما رفتار و نوشته های علامه حسن زاده جواب قانع کننده ای رو برای من رقم زده بود، البته شاید جواب کاملی هم نبوده باشه اما حداقل من رو قانع می کرد. به اون بنده خدا گفتم: ببین من بهت میگم چجوری درس میخونم تا شاید اینجوری متوجه منظورم بشی، گفت : بگو. گفتم من وقتی دارم ریاضی میخونم بدون هیچ تعارفی دنبال حل مجهولات علمی خودم هستم اگر من بخوام ریاضی بخونم که فرداش برم امتحان بدم این جز تاریکی برای من چیزی نیست ، در واقع این یک سواده یک سوده و یا یک تاریکی. گفتم شما بیا از ریاضی چه چیزها که نمیشه فهمید ، با ریاضی خیلی از ایات قرآن زیبا تفسیر میشن و ... همینطوری براش تعریف کردم و الان یادم نیست چه عبارت هایی اون موقع به کار بردم.

حالا این خاطره رو گفتم تا این خاطره جدید را بتونم تعریف کنم:

برای یک مسئله خواستم شبکه های حسگر بیسیم (wsn) رو شبیه سازی کنم ، خلاصه بعد از اینکه شبیه سازی کردم نرم افزار رو گذاشتم تو حالت ران و داشتم همینطور به صفحه دسکتاپ نگاه می کردم که چجوری این نودها مسیریابی می کنند و اطلاعات رو به نود پایه میرسونند، و بعد از هر چند ثانیه یکی از نودها انرژیش تموم میشد و میمرد ، همینجوری داشتم نگاه می کردم و فکر می کردم تا اینکه یک دفعه به ذهنم تداعی شد که که چه زمانی میتونه یک نجات دهنده یا یک منجی بیاد؟ احساس کردم میتونم از همین مدل wsn یک چیزی بفهمم ، همینطور که داشتم فکر می کردم به این نتیجه رسیدم که اگر تموم شدن انرژی نودها در wsn رو ما به کمال رسیدن یک خاصیت در موجودات بگیریم، و مسیریابی نودها رو هم گذراندن این دنیا در نظر بگیریم، دقیقا یک زمانی می شود که اکثر نودها می میرند و تنها مقداری از نودها دارای انرژی هستند که البته با توجه به پروتکلی که دارند اصلا نمی تونند مسیربایی کنند یعنی شبکه دیگه نمیتونه کار کنه ، پیش خودم گفتم اگه یه ویژگی خاص در بین موجودات به کمال برسه و تنها برخی از موجودات در آن وِیژگی به کمال نرسند ولی دیگه اون مقدار باقی مانده نتونند مسیریابی کنند و امورات دنیا رو پیش ببرند، اون زمان، وقتی هست که منجی میاد و به کمک همون مقدار موجود، جهان یا شبکه رو از اون وضیعت نجات میده، بعدش گفتم خب حالا اون ویژگی چی میتونه باشه، همینجوری که فکر کردم و بررسی کردم آنچه را که میدانستم به این نتیجه رسیدم که اون ویژگی میتونه خودخواهی باشه ...و سرانجام تمام این فکرا در یک جمله خلاصه شد و آن هم اینکه:

زمانی یک نجات دهنده ظهور خود را عمومی می کند که اکثر نامعلوم موجودات در خودخواهی به کمال برسند

+

فرکانس با فرکانس راز و فرکانس جان به روز شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۳۷
** 117 **

نزدیک ساعت 10 شب بود که داشتم میومدم سمت خوابگاه، مثل همیشه از ماشین که پیاده شدم ، سرم پایین بود داشتم از پله های پل عابر پیاده میرفتم بالا که یک دفعه دیدم یه خانمی جلوم ایستاد، سرم رو آوردم بالا که ببینم چی شد دیدم خانمه داره تو خیابون رو نگاه میکنه، منم نگاه کردم که دیدم جمعیت زیادی تو خیابون ایستاده اند، یکم اون طرف تر دیدم که بنده خدایی رو زمین افتاده و روش هم یه پتو هست، خیلی ناراحت شدم ، از ته دلم غمگین شدم گفتم ای خدا زیر پل عابر پیاده تصادف! خیلی ناراحت بودم و با همین حال داشتم میرفتم پایین و بهت زده به اطرافیانم نگاه میکردم، رفتم پایین از مغازه داره پرسیدم تصادف شده؟ مغازه دار گفت: نه، خودشو از بالای پل پرت کرده پایین، وقتی اینو گفت خیلی حالم بد شد، گفتم جوون بوده؟ گفته: اره، گفتم دختر یا پسر؟ گفت: دختر. خیلی ناراحت شدم، دوست داشتم داد بزنم، دوست داشتم برم ببینم داستان چی بوده؟ چی شده که یه جوون اون هم دختر به جایی رسیده که جرات میکنه خودشو از بالای پل عابر پیاده اون هم توی بزرگراه بندازه پایین؟ واقعا نمیتونستم فکر کنم مخصوصا تو این وضیعت جامعه که میتونه خیلی عوامل دست به دست هم بدن تا این اتفاق بیافته. ترسیدم، خیلی ترسیدم از اینکه بخوام در آینده مسئول بشم. من اصلا نمیتونم مسئول جامعه ای باشم که توش از این اتفاقات بیافته، من اصلا نمیتونم خودم رو ببخشم. ای کاش هیچوقت هیچ مسئولیتی رو قبول نکنم... یکی از اون وسطا گفت مثل اینکه زنده هست از اونجا به بعد تا خود خوابگاه ذکرم شد ان شا الله که زنده بمونه ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۳۴
** 117 **