خودکشی
نزدیک ساعت 10 شب بود که داشتم میومدم سمت خوابگاه، مثل همیشه از ماشین که پیاده شدم ، سرم پایین بود داشتم از پله های پل عابر پیاده میرفتم بالا که یک دفعه دیدم یه خانمی جلوم ایستاد، سرم رو آوردم بالا که ببینم چی شد دیدم خانمه داره تو خیابون رو نگاه میکنه، منم نگاه کردم که دیدم جمعیت زیادی تو خیابون ایستاده اند، یکم اون طرف تر دیدم که بنده خدایی رو زمین افتاده و روش هم یه پتو هست، خیلی ناراحت شدم ، از ته دلم غمگین شدم گفتم ای خدا زیر پل عابر پیاده تصادف! خیلی ناراحت بودم و با همین حال داشتم میرفتم پایین و بهت زده به اطرافیانم نگاه میکردم، رفتم پایین از مغازه داره پرسیدم تصادف شده؟ مغازه دار گفت: نه، خودشو از بالای پل پرت کرده پایین، وقتی اینو گفت خیلی حالم بد شد، گفتم جوون بوده؟ گفته: اره، گفتم دختر یا پسر؟ گفت: دختر. خیلی ناراحت شدم، دوست داشتم داد بزنم، دوست داشتم برم ببینم داستان چی بوده؟ چی شده که یه جوون اون هم دختر به جایی رسیده که جرات میکنه خودشو از بالای پل عابر پیاده اون هم توی بزرگراه بندازه پایین؟ واقعا نمیتونستم فکر کنم مخصوصا تو این وضیعت جامعه که میتونه خیلی عوامل دست به دست هم بدن تا این اتفاق بیافته. ترسیدم، خیلی ترسیدم از اینکه بخوام در آینده مسئول بشم. من اصلا نمیتونم مسئول جامعه ای باشم که توش از این اتفاقات بیافته، من اصلا نمیتونم خودم رو ببخشم. ای کاش هیچوقت هیچ مسئولیتی رو قبول نکنم... یکی از اون وسطا گفت مثل اینکه زنده هست از اونجا به بعد تا خود خوابگاه ذکرم شد ان شا الله که زنده بمونه ...
مسئولیت داشتن سخته اما باید ادم خودشو قبول داشته باشه