چند روز پیش یه خبری شنیدم که باعث شد یه اتفاقی بیافته و منم یاد قدیما بیافتم. خبر تقریبا ناراحت کننده ای بود برام یا شاید هم خبر خوبی بود. نمیدونم. به هر حال هر چی که بود به راحتی یه روز کاریم رو از من کامل گرفت. یعنی یه روز کامل برنامه هام رو گذاشتم کنار و از طرفی هم میدونستم قول دادم و باید به کارام برسم. برای همین تونستم خودمو زود جمع کنم و سریع با یه روحیه خیلی بالا به کارام با سرعت برسم. تقریبا الان به حالت نرمال رسیدم. حالا از این داستان که بگذریم میخواستم بگم یاد چی افتادم و چه درسی رو میخوام از این قضیه بگیرم.
یادم میاد وقتی ترم سه دوران کارشناسی بودم خیلی فعالبت می کردم. یعنی میشه گفت هر کاری میکردم و هیچ ترسی هم از هیچی نداشتم. جالبه که بدونید ترم سه رشته برق تازه سختی های درسی شروع میشه و منم دقیقا همون ترم آنقدر فعالبت غیر درسی میکردم که یادم میاد سر اصلی ترین درسه رشته خودم یا نمی رفتم یا اگرم میرفتم همش در حال پیام دادن بودم و آخرشم وسط کلاس میزدم بیرون.(البته الان واقعا کارم رو تایید نمیکنم) خلاصه وضعیت طوری بود که من حدودا ساعت دو شب یا همین حول و حوش میومدم اتاق و بدون اینکه لباس عوض کنم وسط اتاق میخوابیدم . صبح هم نمیدوم 4 بود 5 بود خلاصه همین حدودا بیدار میشدم و باز میرفتم بیرون، یادمه اون ترم یعنی ترم سه بهترین دوران زندگیم بود. خیلی خسته بودم اما خیلی خوشحال بودم. درسا هم البته فشار خودشو گذاشت ولی بازم خداروشکر، همه رو گذروندیم (حالا نمره هاش بماند) خلاصه هیچوقت دیگه اون احساس ترم سه رو نداشتم تا همین امروز و دیروز. نمیدونم همه اینطورن یا نه ولی من فهمیدم که زمانی من راضی ام که با سرعت و بدون وقفه و با تمام وجودم کار کنم حتی اگه خواب 4 ساعته ام به 2 ساعت کاهش پیدا کنه. این روزا به خاطر عقب موندگی که داشتم بدون وقفه کار کردم و خودمو تقریبا رسوندم به همونجایی که باید باشم و این مدل کار کردن منو یاد اون دوران خوب انداخت. اما درسی که میخوام از این قضیه بگیرم اینه که واقعا چرا ما همیشه نباید فکر کنیم که تو حالت اضطراریم؟ حالا وجدانا باز من خیلی بد نیستم، من حالت عادیش هم همین 4 تا 5 ساعت بیشتر نمیخوابم. حالا بعضی ها عادی ان مثلا 7 تا 8 ساعت میخوابن اما دیگه بعضی ها شورشو در آوردن یعنی چی خب مثلا 15 ساعت میخوابی؟
حرفم اینه که چرا نباید همیشه مثل این دو روز باشم و با تمام وجودم کار کنم؟ مگه امام زمان من تو غیبت نیست؟ چرا اونطوری که باید احساس نیاز نمیکنم بهش؟ من باید ثانیه ثانیه هم پر از یاد امام زمان باشه، حتی همون دو ساعتی که میخوام بخوابم.
به هر حال برام جالبه و یه جورایی واضحه که چرام امام زمان ما نمیاد خب واقعا احساس نیاز نمیکنیم، چرا دغدغه ندارم؟ البته نه دغدغه عادی ها، دغدغه وحشتناک، باید پریشون باشیم، باید تند باشیم، باید از خودمون بزنیم، باید از خواب بزنیم ... باید کاری کنیم، اینجوری که نمیشه.
به هر حال برا خودم تلنگر خوبی بود این اتفاق ...