اتوبان خاطرات

باید نوشت تا فهمید که از کجا به کجا رسیده ای یا کشیده شده ای

اتوبان خاطرات

باید نوشت تا فهمید که از کجا به کجا رسیده ای یا کشیده شده ای

اتوبان خاطرات

رهبــــــــــــرا
من مصطفی ای دیگرم
فرمان بده

آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

شده مثلا یه موضوعی وجود داشته و شما هم ازش مطلع باشید اما به هر دلیلی اصلا نمی خواید در موردش حرفی بزنید ... انتخابات امسال برای من همین طور بود ... واقعا میل حرف نداشتم هرچند که خیلی حرف زدم اما هیچ وقت میل نداشتم.سایت ها و حرف و عملکردهای تمام نامزدها رو کامل رصد کردم ... و خیلی از جاها افسوس خوردم، افسوس شدید ... اما بیشتر از این حرف ها دنبال امنیت و حفظ نظام بودم ... 

هرچند اظهارنظر برخی از نامزدها کاملا آلوده به شهوت بود ... اما با این حال ما از مقتدای خودمان امام علی (ع) صبر را الحمد الله خوب یاد گرفتیم ... اصلا جالب اینجاست که من در این دوره ی انتخابات تازه فهمیدم مثل اینکه فقط آقاجان خامنه ای ما نهج ابلاغه می خواند و البته برخی از سرداران عزیز سپاه پاسداران مثل قاسم سلیمانی عزیر یا حداقل نهج البلاغه را من نیز همانطور فهمیدم که ایشان درک کرده بودند... رفتارشان عالی بود ... من عاشق امام صبور خویشم ... 

 امیدوارم به هر حال امنیت کشور به طور کامل تا انتقال یا باقی ماندن دولت فعلی حفظ شود ... فقط در مورد شلوغی هایی که ممکن است اتفاق بیافتد این جمله را عرض کنم که منافقین و کج فهم های داخلی باید خیلی بی مغز باشند که بخواهند خدای نکرده حرکتی را آغاز کنند، مطمئنا سیلی محکم و وحشتناکی خواهند خورد ...

+

نکته ای دیگری را هم باید بگویم و آن هم اینکه خمینی هزاران فرزند خلف دارد و این حکم هم  برای فرزندهای نسبی ثابت است که از فضل پدر تو را چه حاصل ... 

+

به هر حال سایت ها و اظهارنظرهای مختلف روح منو آزرده کرده هر چند که خیلی سعی کردم سعه صدر به خرج بدم اما اعتراف می کنم فضای این چند روز کاملا قلبم رو بسته بود برای همین مثل همیشه دوباره رهسپار قم شدم دیروز و در جوار حضرت معصومه آرام گرفتم و در مسجد جمکران این آرامش را تثبیت کردم ...

خیلی سفر خوبی بود ... به همراه یکی از دوستانم رفتم ... اولین اتفاق جدید که تو سفرهای قم برای من رخ داد این بود که این بار من می دانستم در حرم حضرت معصومه (س) حضور دارم و میدانستم دارم زیارت نامه ایشان را می خوانم اما نا خودگاه تمام فکر و ذکرم حضرت زینب بود ... میخواندم فاطمه معصومه اما در دلم ثبت میشد زینب (س) ... شک ندارم که دیروز خانم جان قم تشریف داشتند ...

به هر حال آخر شب من و رضا راهی جمکران شدیم ... همون اول گفتیم قران رو باز می کنیم و هر آیه که اومده در موردش حرف می زنیم و همین کار رو هم کردیم منتهی بحث کم کم یه بحث خوب و سنگین در مورد وجود شد و تقریبا مباحثه خوبی در حمکران داشتیم... بعدش من گفتم یه سوره میخونم تو هم بعدش یه نکته اخلاقی بگو و بعدش من دوباره یه سوره از قرآن میخونم و همین کار رو کردیم ... من هم سعی میکردم سوره های کوتاه بخونم و رضا هم بیشتر نکته های اخلاقی از علامه جان حسن زاده آملی میگفت ... بعد از اون هم چندتا نکته در مورد قرائت قرآن بهم متذکر شدیم و مشغول عبادت فردی  ... صدای گنجشک های درون مسجد جمکران رو خیلی دوست دارم ... آرامش خاصی بهم میده اما دیشب این صداها نبودن، یواشکی حالم گرقته بود چرا نیستن این گنجشک ها ... به هر حال از دستم کاری بر نمی اومد ... تا اینکه رسیدم به قسمت ایاک نعبد و ایاک نستعین که صدای گنجشک ها اومد ... و خیلی خوب بود ... میتونم بگم عالی تر از این نمیشد ... عالی عالی ....

+

سعی کردم برای همه دوستان خودم چه اونایی که منو فراموش کردن و چه اونایی که هنوز گهگداری یادی از من میکنند دعا کنم ...

+

امروز صبح که برگشتم تهران متوجه شدم که آقاجان خامنه ای ما هم دوشب پیش جمکران بودند ...(البته نمیدونم حقیقت داره یا نه) خیلی افسوس خوردم که چرا دو شب پیش من نرفتم ... خیلی عالی میشد اگر ایشون رو تو مسجد جمکران می دیدم اما حیف ...

 اگر این خبر حقیقت داشته باشه رفتن آقاجان خامنه ای به جمکران قبل از انتخابات هم خیلی قابل توجه و مهمه ... درد و دل ایشان با حضرت ولی عصر قبل از انتخابات هم بسیار قابل تامله ...

از این لحاظ هم خوشحالم که من هم کاری قبل از انتخابات کردم که مولایم خامنه ای کرد ...

ان شا الله این کشور از هر گزندی در امان باشد ....

بعدا نوشت:

خبری به بنده رسیده که نمی دانم حقیقت دارد و یا نه و آن هم اینکه جناب آقای رئیسی هم دیشب یعنی شب قبل از انتخابات حرم حضرت معصومه (س) و مسجد جمکران را برای راز و نیاز قبل از انتخابات انتخاب کرده اند ...

امروز به جمهوری اسلامی و به امام جانم خامنه ای عزیز رای دادم ...

و کاملا برای مقابله با هر نوع رفتار غیر اصولی آماده ام ...

مهم نیست چه کسی رای می آورد مهم این بود که مردم بار دیگر پای صندوق های رای حاضر شدند ...

و البته حمایت ما از مستضعفین همچنان ادامه دارد ... چراکه معتقدیم فراموشی مستضعفین یعنی فراموشی انقلاب ....

آن هایی که مستقیم و غیر مستقیم به مستضعفین پی هیجان های انتخاباتی توهین کردند حتما پشیمان خواهند شد ... سینه ی ما برای مستضعفین تا سر حد جان و شهادت باز است ... 

بعدا نوشت:

خب تقریبا مشخص شد که جناب آقای روحانی پیروز این رقابت شدند. این پیروزی را به ایشان و طرفدارانشان تبریک عرض کرده و ان شا الله 4 ساله دوم را با موفقیت ادامه دهند ... البته امیدوارم برخی از سیاست های 4 ساله اول را تکرار نکنند ... ایشان متاسفانه انسان انتقاد پذیری نیستند و معمولا در مقابل انتقاد شروع به تحقیر و تمسخر می کنند برای همین بنده اصراری ندارم که دوباره اشتباهاتشان را بیان کنیم. به نظرم بهتره برایشان دعا کنیم. 

+

یک نکته ای وجود داره و اینکه ایشان حتما نباید به این مقدار رای غره شوند چرا که خیلی خوب هم خودشان می دانند و هم مردم عزیز ایران که ایشان جزو غیرمحبوب ترین رئیس جمهورهای ایران هستند. ایشان بیشتر از اینکه محبوب باشند مورد سواستفاده قرار گرفتند و همیشه پلی برای دیگران بودند ... همین انتخابات امسال را اگر نگاه کنیم درصد بسیاری از رای دهندگان به ایشان از ترس سر کار اومدن طرف مقابل ایشان رو انتخاب کردند در حالی که خودشان اذعان داشتند که آقای روحانی فرد موردنظر نیست و ایرادهای فراوان دارند و از طرفی درصدی از رای دهندگان به ایشان به طور کل وجود اقای روحانی را روزنه ای برای نابودی نظام می دانستند  و درصدی دیگری هم برای زنده ماندن اصلاحات بدون هیچ دلیل خاص دیگری به ایشان رای دادند ... بنابراین ایشان محبوبیت خاصی نداشتند و ندارند. (مطمئنا خودشان هم می دانند) در ایران کسانی هستند که دوست داشته می شوند و محبوب دل ها هستند از جمله آن ها می توان به امام خامنه ای اشاره کرد. حتی آقای موسوی و آقای خاتمی هم توسط عده ای دوست داشته می شوند. و اکنون آقای سید ابراهیم رئیسی نیر به آن ها اضافه شد ... اما حسن روحانی هیچ وقت دوست داشته نخواهد شد ... هیچوقت محبوب دل ها نخواهد شد...(چون رئیس جمهور قانونی بنده هستند در همین حد بیشتر عرض نکردم وگرنه می توان بیشتر هم گفت) و این را خود ایشان نیز می داند حتما

+

از شخصیت های محترمی که از ایشان حمایت کردند هم باید چند نگته عرض کنم:

1) معتقدم هنرمندان باید نظر سیاسی داشته باشند اما سواستفاده از موقعیت کار اشتباهی است. یعنی اینکه از مردم دعوت کنند که به چه کسی رای بدهند با هنر سازگاری ندارد به هیچ عنوان ... (توهین اقای جعفری به مستضعفین را هرگز فراموش نخواهم کرد ... آقای جعفری عزیز همین قشر ضعیفی که شما با لحن خاص می گویید ضعفین دیگه ، 8 سال رفتند جنگیدند و به علت نداشتن پارتی همیشه سربازهای لب مرز هستند که هر روز شهید می شوند و از شما و ناموستان دفاع می کنند. همین قشر ضعیف هستند که فیلم های شما را می بینند، همین قشر ضعیف هستند که جیگرگوشه هایشان را به جبهه ها می فرستند تا دشمن به مرزها نیاید... شک ندارم توهین شما در زندگی شخصی شما بی تاثیر نخواهد بود به زودی تاثیرش را خواهید دید) و البته هر چند که دوست ندارم این جمله را بگویم اما باید گفت که همین قشر ضعیف هستند که نیاز ترحم کردن شما را ارضا می کنند ... 

در ضمن من معترض به نوع رای هنرمندان نیستم چرا که چندین بار به تئاترهایشان رفتم و با نوع زندگی آن ها آشنا هستم به هر حال اولویت های آن ها متفاوت است اما بخواهند این اولویت ها را با سواستفاده از جایگاهشان به جامعه تزریق کنند کاملا اشتباست.

2) شخصیت سیاسی که در ساختار نظام حضور دارند به نظرم نباید مردم را تشویق به رای دادن به شخص خاصی بکنند . به عنوان مثال جناب ناطق نباید چنین کاری می کردند همانطور که جناب لاریجانی نکردند. یا آقای حسن خمینی نباید از جایگاهی که دارد سواستفاده کند. اما طرفداری شخصی مثل محمد خاتمی به نظرم کاملا درست بود چرا که ایشان به هر حال یکی از بزرگان یکی از احزاب هستند و باید نظر بدهند و اصلا کارشان این است. کاری دکتر احمدی نژاد به اشتباه نکردند.

 

+

اما در مورد اصولگرایان هم باید چند مورد عرض کنم:

1) بهتر است اصولگریان دست از این موضع بردارند که خودشان را نماینده رهبر انقلاب معرفی کنند ... نه اصولگریان و نه اصلاحطلبان هیچ کدام نماینده رهبری نیستند. اما به اشتباه اصولگریان خودشان را نماینده دیدگاه های رهبری می دانند و از طرفی خودشان را حزب اللهی و مذهبی و مسلمان و لاغیر می دانند. از طرفی دیگر اصلاح طلب ها هم باید دست از روحیه زشت هرکس با من نیست علیه من است، بردارند. 

به هر حال روحیه مذهبی در هر دو گروه وجود دارد حالا با نوع خاص خودش. 

2) اصولگرایان نباید تا این مقدار تطبیق تاریخ انجام دهند تا از وظیفه های اصلی خودشان باز بمانند. آن ها باید درک کنند و بفهمند چرا مردم به هر دلیلی آن ها را قبول ندارند ... به هر حال باید شکست در این چند سال اخیر را بپذیرند ... اینکه تطبیق تاریخ کنند و بگویند مثلا امام علی هم چنین اتفاق هایی برایش می افتاد ... نه آقا... این چیزا درست نیست .. باید فکر کنند و اشکال کار را پیدا کنند هر چند که نمی خواهم کلا تطبیق تاریخ را رد کنم به هر حال ممکن است تا یه حدی هم درست باشد منتهی نه اصولگریان علی هستند و نه مقابلشان معاویه.

3) اصولگریان باید با یکسری عقاید و افکار مرزبندی داشته باشند ... من که از خیلی از این آقایان خبر دارم و می دانم اتفاقا ذهن فرهنگی خیلی بازتری نسبت به برخی از اصلاح طلب ها را دارند ... درست است که آقای روحانی آمد گفت این ها اگر رای بیاورند مردم را نابود می کنند و دیوار می کشند و ... درست است که ایشان نامردی کردن چون خودشون خبر دارند که اصلا اینطور نیست منتهی چیزی که مهم است در واقع این است که چرا باید مردم این حرف را باور کنند ... من حدس می زنم حدود نصف رای آقای روحانی به همین دلیل و به خاطر این حرفشون بوده... بنابراین اصولگریان باید دنبال این باشند که چرا مردم این حرف مسخره و خنده دار را با جان و دل قبول می کنند و از طرفی با جان و دل از اصولگراها می ترسند و با تمام کاستی های اقای روحانی باز به او رای می دهند ... مشکل کجاست؟ اصولگریان باید مرزبندی های خودشان را هم در حرف و هم در عمل به مردم نشان دهند وگرنه هر روز محبوبیت کمتری خواهند داشت و این ربط خاصی به صدر اسلام و وقایع آن زمان ندارد.

چند نکته هم در مورد اصلاح طلب ها عرض کنم: 

1) بدترین وِیژگی این طیف این است که هر کس با آن ها نباشد به هر طریقی باید نابود شود ... البته همه اصلاح طلب ها اینگونه نیستند ولی اکثرا این تفکر در آن ها نهادینه شده. بلایی که همین اصلاح طلب ها بر سر یار اصلاح طلب خودشان یعنی آقای خرازی آوردن دلیلی بر اثبات این ادعا است.

2) اصلاح طلبی نسبت به فرهنگ و ارزش ها رفتاری دوگانه دارند، آن ها هم باید مرز خودشان را مشخص کنند ... باید بگویند به هر حال اسلام و مبانی آن را قبول دارند یا نه؟ اگر دارند چارچوب هایش را مشخص کنند ... بگویند حجاب را قبول دارند یا نه اگر آری چه کردند؟ بگویند حمایت از مستضعفین را قبول دارند یا نه و اگر آری چه کردند؟ رفتار داروینی از خود نشان می دهند و اما می گویند ما طرفدار عقیده اسلام هستیم ... به هر حال این گروه هم باید مرزهای خودش را مشخص کند ... آقای خاتمی بعد سال ها بیان داشتند که حرف ها اکبر گنجی و سروش و ... به من ربطی نداشته ... آقای خاتمی الان چرا این حرف را می زنید ، همان موقع باید میگفتید... می گویند در سال 88 تقلب نشده پس چرا زمانی که 9 ماه کشور را به چالش کشاندیدو بعید نبود اگر ادامه پیدا می کرد الان از سوریه هزاران بار بدتر میشد، حرفی نزدید ... به هر حال هم باید مرزبندی خودشان را مشخص کنند و همین که به موقع اعلام کنند.

اما به هرحال بنده که به هیچکدام از این دو حزب ارادتی ندارم و نخواهم داشت ... اعتقاد من اجماع است... دور بودن و یا می شود گفت دشمن بودن این دو حزب به نفع مردم ایران نیست ... باید همه سلایق را در نظر بگیرند ... نمی شود عده ای ولو کم را در نظر نگرفت ... 

چند پیشنهاد به آقای روحانی:

1) شما خودتان خیلی خوب می دانید که مقداری از رای دهندگان به شما؛ نه به شما و نه به عقایدتان ربطی ندارند ... همان ها امروز فشار روحی فراوانی را به پسر و دخترهای مذهبی دارند وارد می کنند ... رصد شبکه های اجتماعی بسیار غم انگیز است ... کامنت هایی مثل شما چادری ها باید از ایران بروید اینجا کشور ماست ... شما مذهبی ها باید بروید ... افولگریان ... تحقیرهای فراوان این قشر از طرفدارای شما دل بسیاری از بهترین جوان های این مرز و بوم را خون کرده و در شرایط روحی بدی قرار گرفته اند ... شما نمک نپاش و مرهم دل این جوانان باش... خودت این جوان ها را میشناسی ... این جوان ها همان هایی هستند که با تمام ظلم هایی که بهشان می شود مثل همان 8 سال دفاع مقدس جانشان در دستانشان هست برای دفاع از مملکت ... با تمام طعنه ها و فحش هایی که می خورند  مدام در حال حرکت و کار هستند ... قدر این جوان ها را بدان آقای رئیس جمهور و هوای آن ها را داشته باش ... روحیه آن ها را عده ای از رای دهندگان به شما نه طرفدارهای شما ، به شدت آزرده کردند. 

2) آقای رئیس جمهور بیا مرد باش و هوای مستضعفین را داشته باش و مانند طرفدارای هنرمند خود به آن ها نگو ضعیفن دیگه ... 

3) آقای رئیس جمهور شما که گفتید کسی جز ما بلد نیست کشور را اداره کند (البته اشتباها گفتید، دل تان نگفت) بیا و به اسلام خدمت کن ... شما که بلدی ، بیا یه فکری برای فساد اخلاقی و جنسی کشور بکن ... 

4) اقای رئیس جمهور بیا و مرد باش در مقابل فساد مالی بایست ... بیا و همانطوری که خشمگینانه به بسیجیان و سپاه حمله کردی به مدیران خودت که از بیت المال بیش از اندازه برداشت می کنند خشمگینانه برخورد کن ...

5) آقای رئیس جمهور بیا به ایده های جوانان کشورت ارزش بده ... بیا و نذار این پیشرفت علمی همینطور ثابت بمونه ...

6) آقای رئیس جمهور تو رو خدا بیا همین میدون انقلاب خودمون یک ساختمان شیشه ای درست کن و تو همون شیشه جلوی چشم مردم خدمت کن ... تو رو خدا اینقدر محرمانه بازی در نیار .... تو رو خدا سندی را یواشکلی قبول نکن و اجرا.

7) آقای رئیس جمهور به این بسیجی ها بیچاره اینقدر نگو از یه جای خاص تغذیه شده ... بیا مرد باش ... بیا و خوبی هایشان را ببین ... بیا و ضع زندگی یشان را ببین ...

8) آقای رئیس جمهور بیا و هرکسی که با تو نبود رو به باد فحش نگیر ... آروم باش ... نخند... تمسخر نکن ... تحقیر نکن ... از بالا نگاه نکن ... بیا و مرد باش 

9) آقای رئیس جمهور بیا هر کی بهت سلام کردم بگو علیک ... از بالا بهش نگاه نکن ... هر کس که با تو نیست علیه تو نیست

10)آقای رئیس جمهور بیا و به جوون ها اعتماد کن ... دست بردار از این نسل اولی ها ... بیا و مرد باش

11) آقای روحانی اینقدر چشمت به دست این و اون نباشه ... شما که بلدی بیا و داخل رو راه بنداز ... جوونا دارن هلاک میشنا ... حسن آقا اینقدر تو کف غربی ها نباش ... تو به ما اعتماد کن ما هم می رسیم ... اونا میدونی چجوری رسیدن به اینجا؟ اونا تو کف هیچ کی نبودن ... اونا به خودشون چسبیدن ...

12) بیا و اینقدر مشهور پرست نباش وجدانا ... بیا وقتی اشتباهی از روی مثلا طنز به مردم هم توهین میکنی زبونت برای عذرخواهی لکنت نگیره

13) وجدانا بیا و مرد باش و برای مردم کشورت ارزش گذاری نکن ... مثلا به خواننده ارزش 1000 نده و به یک کارگر ارزش 1، به خدا روزگار اینطوری خواست وگرنه اینا هیچ فرقی با هم ندارن...

14) آقای رئیس جمهور بیا  به همه ی اعضای جامعه ارزش یکسان بده ... بیا و مرد باش

15) بیا و مرد باش و مرزبندی کن با اونایی که توهین می کنند به مدافعان حرم ...

16) بیا و از دلسوزان انقلاب استفاده کن ... بیا و دشمنی رو کنار بذار ... بیا همین برنامه های همین کاندیده ها را ازشون بپرس ... ببین شاید خوب باشن. باور کن همین آقای جلیلی 4 ساله بدون اینکه کسی بهش حقوق بده داره تلاش میکنه ،با انواع کارشناسا و متخصصا همین مرز و بوم داره  حرف میزنه و برنامه ریزی میکنه ... بیا ازش بپرس برنامه ات چیه، نظرت چیه ... چیزی که عوض نمیشه ... اره حاجی، میدونم کلا تو یه فازایی با هم کلا اختلاف دارید ... شما بیا و بزرگی کن تو اشتراکا ازش استفاده کن ... بیا و مرد باش

حسن آقای روحانی بهت میتونم قول بدم که میتونم تا شماره 100 ادامه بدم ... اما تو همین مقدار رو اصلاح کن من قول میدم بیام بهت بگم سلام مرد ... بهت بگم خداقوت ... بهت بگم مادرم زهرا (س) پشت و پناهت ...

آقای حسن روحانی تو بیا و مرد باش منم قول میدم مرد باشم و داد بزنم که حسن روحانی اشتباهاتش رو فهمید و برای رفع آن تلاش کرد...

 من قول میدم مرد باشم  ... تو هم قول میدی؟  بیا و مرد باش... تو میتونی... باور دارم میتونی ... فقط باید بخوای

حسن آقا بیا و دل همه رو شاد کن ... هم دل اونایی که به اجبار بهت رای دادن و هم دل این 16 میلیونی که بهت رای ندادن ... و هم دل رهبرمون رو

 آقا حسن بذار باهات همینطور صمیمی حرف بزنم ... میدونی چرا دوست دارم باهات صمیمی حرف بزنم ( تو رو خدا ببخش اما تمام وجودم میگه اگه بخوام رسمی باهات حرف بزنم منو دشمن خودت فرض میکنی و بهم فحش میدی ... دوست دارم مثل بچه ی خودت باهات حرف بزنم ... حرف دلم رو بزنم) پس بذار همینطوری صمیمی باهات حرف بزنم

الان می خوام از خوبی هات بگم

1- آقا حسن از اینکه تو بعضی از وزارت خونه ها ادمایی قرار دادی که واقعا اینکاره ان ازت ممنونم ... وضعیت اقتصاد کشور رو میدونم و میدونم  اگه بخواد اصولی درست بشه باید چندین سال بگذره ... من این چیزا رو میدونم ... امیدوارم برخی از وزاری خودتو تو این دوره عوض کنی ... اونایی که بدجور واضحهه اوضاع خوبی ندارن ...راستی آقای روحانی بیا و برای وزرات یه شرط بذار ... بهشون بگو دست از کارهای شخصیشون بردارن ... به مردم هم اعلام کن ... به مردم بگو، مردم اینا اگه وزیر نباشن مثلا ماهی 2 میلیارد درآمد دارن... من ازشون خواهش کردم که کارهاشون رو رها کنن و بیان وزیر بشن... برای همین قراره ماهی 200 میلیون بهشون بدم... به مردم بگو ... بهشون بگو که از این قضیه ناراحت نباشن... شفاف باش 

2- کلا آقا حسن مدیریت شما رو من میپسندم ... همون سال 92 یادم میاد وقتی که رای آوردی رفته بودم تو قم میون یکسری بچه ها گفتم بابا شما مطمئن باشید که آخر دولت تورم زیر 10 درصده ... همینطور هم شد .... اصلا شما کارگزارا استاد همین کارا هستید ... اما تو رو خدا این همه حوزه ی دیگه رو فدای کاهش تورم نکن ...

3- آقای روحانی سعه صدر خوبی داری وجدانا ... یعنی مثلا یه دانشجو بیاد بهت فحشم بده زیاد عقده ای بازی در نمیاری که بخوای داغونش کنی ... اما رک و راست بهت بگم چیه داستانت ؟ بابا بچه ها از اینکه اصلا آدم حسابشون نمیکنی عصبانی ان ... راستش میخوام بهت بگم خوب آزادی بیانی راه انداختی ولی اینطوری درست نیست ... زمانی میشه گفته واقعا آزادی بیان راه انداختی که جوابگو باشی... نه اینکه بذاری حرف زده بشه اما اصلا برات مهم نباشه ... ادم بدجور احساس حقارت میکنه ... میدونم که قصدت این نیست ... ولی وجدانا اینجوریه

4- اقای روحانی خیلی تلاش کردنت رو تو حوزه مالیات قبول دارم ... آفرین ... ولی بذار حرف دلم رو بزنم ... احساس میکنم داری حزبی با این موضوع برخورد میکنی ... میدونی چرا اینو میگم ... آخه آستان قدس که حدود 30 سال دست آقای واعظ طبسی بوده ... چرا تو این سی سال هیچکدومتون از مالیاتش حرف نزدید ... چرا حالا همین یکساله دنبال مالیات گرفتن از آستان شدید ...  یا همش به شرکت های نهادهای خاص همش فشار میاری برای مالیات ... راستش این رویکرد باعث میشه که من اصلا این مالیات خواهی شما رو در جهت اصلاح طلبی نمیدونم ... برای همین احساس میکنم اگه این مالیات هم گرفته بشه به نفع مردم نخواهد بود ... به نفع یه عده دیگه خواهد بود .... فهمیدی چی گفتم؟ میخوام بهت بگم روی مالیات گرفتن بیا و مرد باش و حزبی رفتار نکن ... انگار دنبال انتقامی راستش

5- ...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۳۳
** 117 **

خداروشکر امسال توفیق داشتم که در مراسم اعتکاف شرکت کنم، علی رغم میل باطنی ام که همیشه جمعِ پیرمردها رو دوست داشتم، در مراسم مسجد دانشگاه شرکت کردم. اکثرا دانشجوهای علم و صنعت بودن چه اونایی که در حال تحصیل بودن و چه اونایی که فارغ التحصیل شده بودن و عده ای هم از کارمندها. در مجموع قبل از اینکه بخوام چند مورد رو بنویسم باید بگم اعتکاف خیلی خوبی بود و خداروشکر احساس نیازم رو بیشتر کرده و بیشتر بهم فهمونده که خیلی عقبم. اما نوشتن چندتا از خاطره های این مراسم هم خالی از لطف نیست. فکر کنم در آینده خوندنش برام جالب و تاثیرگذار باشه.

روز اول اعتکاف با اعمال معمولی گذشت. سخنران روز اول آقای قاسمیان بودن و میشه گفت خلاصه حرفشون این بود که نماز و زکات نجات دهنده ما هست . خوبه که اینجا بگم ایشون اخیرا تو کارهای جهادی فعالیت های بسیار زیادی کردن. به نظرم آقای قاسمیان انسان موفق و موثری هستند چرا که هم در کارهای جهادی و توجه به مستضعفین خوب فعالیت میکنند و هم برای تحول حوزه با تمام مخالفت ها حوزه مشکات را راه اندازی کردن که به نظرم بهتر از حوزه علمیه قم کار میکنه هرچند که خودم باز هم چندین انتقاد به حوزه مشکات هم دارم که الان زمان و مکان گفتنش نیست.

شب روز اول  هم از جامعه المصطفی چهارتا طلبه خارجی آوردن که به نظرم اصلا کار درستی نبود؛ خیلی هم ناراحت شدم.

اما از روز اول که بگذریم، روز دوم واقعا روز خوب و هیجان انگیزی بود. صبح روز اول یک گعده با موضوع آخر الزمان داشتیم که بد نبود، گعده که تموم شد یکی از بچه ها خبر داد که احمدی نژاد اومده و ثبت نام کرده. خبر هیجان انگیزی بوده و همه تعجب کرده بودن، و یه جورایی همه مونده بودن که چی بگن اما من اصلا تعجب نکرده بودم . من خودم با ایشون یعنی آقای احمدی نژاد حدود دو ماه پیش حرف زدم. حرفام هیچ ربطی به انتخابات نداشت؛ من در مورد مستضعفان باهاشون حرف زدم اما لابلای حرفا، ایشون جملاتی گفتن که حجت رو بر من تموم کردن که حتما برای انتخابات برنامه هایی دارن. فعلا نمیخوام در مورد انتخابات 96 بیشتر از این حرف بزنم، به نظرم خیلی زوده و اشتباهه که بچه های مومن انقلابی اینقدر زود وارد بحث های سبک شده اند. اما انتخابات 96 برای من خیلی مهمه نه از جهته اینکه چه کسی انتخاب میشه بلکه از این جهت که من نگرانم، نگران اتفاقایی که با اشتباه آقایون سیاست مدار ممکنه بیافته. فعلا در همین حد پیشنهاد میکنم که حتما نیروهای امنیتی علاوه بر رصد کامل، روی منافقین به طور خاص زوم کنند. خلاصه از این خبر بگذریم. بعد از ظهر روز دوم شده بود حدودا نزدیک ساعت 5، یکمی خسته بودم، دراز کشیدم و خوابم برد، یکهو ساعت 5:30 بیدار شدم، خیلی خاص بود، بوی خوشی رو احساس می کردم، یک آرامش ناب، تو همین حس بودم شاید کمتر از 5 دقیقه که یکدفعه یکی از بچه ها گفت وسط مسجد رو خلوت کنید شهدای گمنام دم دره، خیلی شوکه شدم. جسمم بهم ریخت. خیلی سریع شهید گمنام رو آوردن درون مسجد. حسم این بار با تمام حسای دیگه وقتی با شهدای گمنام مواجه میشدم فرق داشت. راستش اصلا حسم رو دوست نداشتم. حسم حسودی بود. یک حسودی عجیب وغریب. اینقدر حسودیم شده بود که دوست داشتم در زمان عدم بشم ... حس خاص و عجیبی بود ... خلاصه روز دوم هم تموم شد با یکسری اتفاقای دیگه ...

روز سوم هم به رسم اعتکاف گذشت و با صدای ناب حاج آقای سلامت ام داود رو خوندیم و با یک حس خوب و پر از نیاز و ناتوانی روانه ی زندگی پرهیاهو شدیم ... و تو ای زندگی آنچنانی که باید تو را دوست میداشتم، نداشتم همانگونه که آنچنانی که باید از تو دوری میجستم، نجستم ... و تو ای زندگی ... آه آه آه

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۴۸
** 117 **

قبل از اینکه از خود سال 96 شروع کنم از چند روز قبلش هم بگم . اولین شبی که اومدم خونه ، پدرم برای کاری چندلحظه رفت بیرون ، مادرم هم برام غذا آورد که بخورم خیلی هم خوب و خوشمزه (اونم بعد از غذاهای دانشگاه) غذا رو که خوردم رفتم پیش مادرم که حرف بزنم باهاش، دیدم خوابه، صداش کردم، استاد! استاد! جواب نداد بعدش یکه خوردم خدایا چی شد؟ گفتم یا فاطمه الزهرا مامان مامان ... دیدم بیدار نمیشه گفتم خدایا چیکار کنم، رفتم سریع یه لیوان آب آوردم و ریختم رو صورت مادرم ، اینجا بود که خداروشکر مادرم بیدار شد ، گفتم چی شده ؟... گفت چیزی نیست چند وقتیه اینطوری میشم ... خلاصه این اولین اتفاقی بود که بعد از برگشتم به خونه افتاد که البته کلی دلم رو آشوب کرد ... از این اتفاق قبل از سال جدید هم بگذریم رسید به یک ساعت قبل از تحویل سال که من پشت لپ تاپ بودم  و خانواده هم دنبال کارای قبل از تحویل سال ... که یک دفعه دیدم خونه داره می لرزه، گفتم یا خدا چی شده؟ فهمیدم زلزله است . اینم اتفاق قابل توجه ای بوده قبل از تحویل سال که اصلا انتظارش نمی رفت و البته شک و تلنگر خوبی بود برای شروع سال ... که خداروشکر تلفاتی هم نداشت (زلزله 4 ریشتر بیشتر نبود). خلاصه بعد از این  اتفاقا سال 96 هم تحویل شد ... سال 96 برای من سال خاصیه چون دقیقا نقطه آغاز تغییرات اساسی تو زندگی من و خیلی از هم سن و سالای منه. در واقع سال 96 تا 1400 خیلی سال های مهمی برای هم نسل های من حساب میشه (حالا بماند که دقیقا این 4 سال خیلی هم به رئیس جمهور انتخابی اردیبهشت ماه بستگی داره ) من فکر میکنم تو سال 96 من حتما به یک سرنخ های اصلی تو زمینه ای که دنبالش هستم می رسم البته تو رشته تحصیلی و روند علمی خودم عرض می کنم. پیدا کردن روابط بین علوم مختلف برای من خیلی جالب و حیرت انگیزه . علومی که من الان درگیرشم یکمی پراکنده هست اما برای هدفم حتما نیازه. من خیلی از دروسی که مربوط به رشته هایی مثل کامپیوتر(نرم افزار)، هوش مصنوعی، برق، مخابرات، الکترونیک، کنترل، فناوری اطلاعات، امنیت و فلسفه مربوط میشه رو باید بخونم البته نه همشون رو ، فقط اونایی که مورد نیازم هست. (بعدا در مورد هدف علمی خودم بیشتر تو وبلاگ مینویسم) الان فقط میخوام بگم که من احساس می کنم تلاش چند ساله من در سال 96 اولین نتیجه البته شاید غیرملموس خودش رو میده. این از هدف علمی و رویکرد علمی من تو سال96 که البته از جنبه های دیگه میشه حرف زد ، مثلا سال 96 احتمالا سالی هست که کارشناسی ارشدم تموم میشه و باید تصمیم بگیرم که اصلا برای دکتری میخوام بخونم یا نه یا اگر بر فرض بخوام یخونم تو کدوم دانشگاه این کار رو بکنم؟ اصلا باشم ایران یا نه ، همه این ها به موقع خودش منتهی اون چیزی که مهمه اینه که این اتفاقا تو سال 96 میافته و این قضیه باز بیشتر برام اهمیت سال 96 رو نشون میده .

اما بعد از آغاز سال متاسفانه یکی از مریضی های مادرم باعث شده که مادرم بره تو بستر بیماری  و از این لحاظ خیلی خوشحال کننده نبود آغاز سال نو  و البته از لحاظی هم کلی مهمان داری یاد گرفتم. (میشه گفت کلا عید رو در خدمت مادر بودیم دربست که ان شا الله باشیم همیشه)

اما چندتا خاطره از دید و بازدیدها هم بگم  ... تو یکی از این دیدو بازدید ها  شوهر خاله ام گفته سربازی رو چیکار کردی؟ گفتم پروژه گرفتم دارم انجامش میدم، گفته میدونی مجلس یه قانون تصویب کرده که معاف میشی؟ گفتم جدی؟؟؟ گفت آره. رفتم بررسی کردم و دیدم بعله درسته . هم مجلس تصویب کرده و هم شورای نگهبان و الان فقط اذن رهبری مونده که البته جزو شروط اون قانون بوده. به هر حال اینم جزو خبرهای خوبی بوده که تو سا ل96 شنیدم (یکی دیگه از هدف هام این بوده که تو سال 96 سربازی رو هرجور شده تموم کنم که با این قانون اگه البته رهبری اجازه بدن کارم سبک تر میشه الحمد الله که خیلی هم خوبه) البته تصمیم گرفتم پروژه ای که قرار بود انجام بدم رو رها نکنم و اگه اجازه داشتم تا آخرش ادامه بدم.

تو یکی دیگه از دیدو بازدید ها رفته بودم خونه عمه  ... من با این عمه خودم خیلی خاطرات دارم چرا که یادم میاد دوران اول تا سوم دبستان من بعد از مدرسه میرفتم خونه شون و اونجا بودم تا پدرم وقتی میخواست از سرکار برگرده بیاد منو هم ببره خونه ... خلاصه ناهار اونجا بودم، نمازهام رو اونجا میخوندم و همینظور درسام رو... وقتی برای عید دیدنی رفتم خونه عمه ام ، بهم گفت یادته بچه بودی چی میگفتی؟ گفتم چیا میگفتم؟ میگفت : گفته بودی که وقتی رفتی کلاس 9 زن میگیری!! گفته بودی که میخوای بری خارج !! عمه ام میگفت که من میگفتم وقتی بزرگ شدم میخوام پولدار بشم تموم خونه رو کنترلی کنم و یخچال و در خونه ها و همه چیز رو اتوماتیک کنم تا مادرم راحت باشه ، هر چی که خواست با کنترل بزنه براش آماده بشه ... اینا رو گفت همه خندیدیم و گذشت اما من بعدش رفتم تو فکر ... گفتم از کلاس 9 که بگذریم، از خارج رفتن هم که بگذریم، این اتوماتیک کردن رو خوب پیش بینی کرده بودم وجدانا، الان هم همه چیز تحت عنوانی به نام اینترنت اشیا میخواد اتوماتیک بشه یه جورایی ... و جالبیش هم همینه که این قضیه از موضوعات مورد علاقه من هم هست که البته دارم روش کار هم میکنم ... گفتم بچه بودم یه حرفی زدم چقدر جالب شد که بزرگ شدم و من هم یه جورایی دارم برای همون حرف بچیگم تلاش میکنم ... خلاصه دید بازدیدا هم همینطورین خداروشکر ، چیزای خوب زیاد داره ...

سال 96 برای من یکمی متفاوت بود اما احساس میکنم اتفاقای بزرگی باید تو این سال برام بیافته و از خدا میخوام که خیلی کمکم کنه ...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۴۴
** 117 **

چند روز پیش یه خبری شنیدم که باعث شد یه اتفاقی بیافته و منم یاد قدیما بیافتم. خبر تقریبا ناراحت کننده ای بود برام یا شاید هم خبر خوبی بود. نمیدونم. به هر حال هر چی که بود به راحتی یه روز کاریم رو از من کامل گرفت. یعنی یه روز کامل برنامه هام رو گذاشتم کنار و از طرفی هم میدونستم قول دادم و باید به کارام برسم. برای همین تونستم خودمو زود جمع کنم و سریع با یه روحیه خیلی بالا به کارام با سرعت برسم. تقریبا الان به حالت نرمال رسیدم. حالا از این داستان که بگذریم میخواستم بگم یاد چی افتادم و چه درسی رو میخوام از این قضیه بگیرم.

یادم میاد وقتی ترم سه دوران کارشناسی بودم خیلی فعالبت می کردم. یعنی میشه گفت هر کاری میکردم و هیچ ترسی هم از هیچی نداشتم. جالبه که بدونید ترم سه رشته برق تازه سختی های درسی شروع میشه و منم دقیقا همون ترم آنقدر فعالبت غیر درسی میکردم که یادم میاد سر اصلی ترین درسه رشته خودم یا نمی رفتم یا اگرم میرفتم همش در حال پیام دادن بودم و آخرشم وسط کلاس میزدم بیرون.(البته الان واقعا کارم رو تایید نمیکنم) خلاصه وضعیت طوری بود که من حدودا ساعت دو شب یا همین حول و حوش میومدم اتاق و بدون اینکه لباس عوض کنم وسط اتاق میخوابیدم . صبح هم نمیدوم 4 بود 5 بود خلاصه همین حدودا بیدار میشدم و باز میرفتم بیرون، یادمه اون ترم یعنی ترم سه بهترین دوران زندگیم بود. خیلی خسته بودم اما خیلی خوشحال بودم. درسا هم البته فشار خودشو گذاشت ولی بازم خداروشکر، همه رو گذروندیم (حالا نمره هاش بماندلبخند) خلاصه هیچوقت دیگه اون احساس ترم سه رو نداشتم تا همین امروز و دیروز. نمیدونم همه اینطورن یا نه ولی من فهمیدم که زمانی من راضی ام که با سرعت و بدون وقفه و با تمام وجودم کار کنم حتی اگه خواب 4 ساعته ام به 2 ساعت کاهش پیدا کنه. این روزا به خاطر عقب موندگی که داشتم بدون وقفه کار کردم و خودمو تقریبا رسوندم به همونجایی که باید باشم و این مدل کار کردن منو یاد اون دوران خوب انداخت. اما درسی که میخوام از این قضیه بگیرم اینه که واقعا چرا ما همیشه نباید فکر کنیم که تو حالت اضطراریم؟ حالا وجدانا باز من خیلی بد نیستم، من حالت عادیش هم همین 4 تا 5 ساعت بیشتر نمیخوابم. حالا بعضی ها عادی ان مثلا 7 تا 8 ساعت میخوابن اما دیگه بعضی ها شورشو در آوردن یعنی چی خب مثلا 15 ساعت میخوابی؟

حرفم اینه که چرا نباید همیشه مثل این دو روز باشم و با تمام وجودم کار کنم؟ مگه امام زمان من تو غیبت نیست؟ چرا اونطوری که باید احساس نیاز نمیکنم بهش؟ من باید ثانیه ثانیه هم پر از یاد امام زمان باشه، حتی همون دو ساعتی که میخوام بخوابم.

به هر حال برام جالبه و یه جورایی واضحه که چرام امام زمان ما نمیاد خب واقعا احساس نیاز نمیکنیم، چرا دغدغه ندارم؟ البته نه دغدغه عادی ها، دغدغه وحشتناک، باید پریشون باشیم، باید تند باشیم، باید از خودمون بزنیم، باید از خواب بزنیم ... باید کاری کنیم، اینجوری که نمیشه.

به هر حال برا خودم تلنگر خوبی بود این اتفاق ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۹
** 117 **

امروز یکی از دوستانم منو برای جلسه دفاع از پایان نامه دعوت کرد. قبل از اینکه بره محل جلسه من باهاش بودم. مشخص بود که بنده خدا استرس داشت. هنوز نیم ساعت مونده بود به زمان دفاع، کل زمان باقی مونده برای اینکه برسیم به محل مورد نظر هم 5 دقیقه نمیشد، میگقت می ترسم نرسم. جدای از اینکه سعی کردم آرومش کنم تو این فکر بودم که چطور اونایی که راه رو برای این دانشجوها باز کردن و اونا رو وارد دانشگاه کردن میخوان فردا جواب پس بدن؟ دانشجویی که این همه زحمت میکشه و این همه استرس رو تحمل میکنه و سرانجام از هیچ نوع امنیت شغلی ای برخودار نمیشه. خلاصه دفاع تموم شد و دوستم هم خیلی خوشحال بود. من این بنده خدا رو خیلی دوست دارم و براش احترام زیادی قائلم. این دوستم اصلا چهره مذهبی به اون شکل نداره، اصلا هم نمیدونم واقعا نماز میخونه یا نه؟ البته اینو میدونم که به هیچ وجه سیاسی نیست، خلاصه میشه گفت تفاوت بنیادی با هم داریم یه جورایی ولی من واقعا دوسش دارم چون اون یک انسان کاملا مودب و با اخلاقیه، خیلی منطقیه و خیلی از شئونات رو رعایت میکنه، دل رئوفی داره، روح سالمی داره و خیلی ویژگی های خوب دیگه. خیلی هم جالبه که من تا امروز نمیدونستم بنده خدا دوست ما سید هم هست.  به هر حال امروز از این لحاظ روز خوبی بود و دوباره یه درس تکراری رو برای خودم مرور کردم. همیشه به اطرافیانم میگفتم بابا واقعا کسی که مثلا چهره مذهبی داره و نماز میخونه و ... ولی اخلاق رو رعایت نمیکنه چطور با کسی که پایه های اساسی اخلاق رو رعایت میکنه مقایسه میکنید؟ برای همین بود که همیشه میگفتم ای کاش تو حوزه علمیه به جای اینکه به طلاب بگن برین مردم رو به نماز و روزه دعوت کنید، بهشون بگن برید اخلاق رو تو جامعه پیاده کنید اونوقت نماز و روزه همونطوری که شایسته اش هست جا میافته برای دل های پاک. نمیدونم چقدر درسته یا غلط اما وضعیت جامعه امروز رو وقتی می بینم و فکر میکنم، میگم شاید این وضعیت همش هم به خاطر تبلیغات یکسری مخالف نباشه، شاید همه اش به خاطر خرابکاری یه عده مذهبی نما نباشه، شاید واقعا یه قسمتش برگرده به اصرار بی چون و چرا روی نماز و روزه و تقلید؟!!

به هر حال امروز این اتفاق و این تفکر بار دیگه منو یاد تمام دوستان خوبم انداخته که روزگاری باهاشون دعای ندبه میخوندم. البته اونا منو یادشون رفته، راستش حق هم دارن، من دورادور خبرشون رو دارم، ما شا الله همشون بابا شدن، ان شا الله هر کجا که هستن خدا پشت و پناهشون باشه، دلم براشون تنگ شده :(.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۳۸
** 117 **

یادم میاد که فکر کنم ترم دوم دوران کارشناسی یکی از بچه ها اومد پیشم و ازم یه سوالی پرسید، اون از من پرسید، که ما الان داریم مثلا برق میخونیم، ریاضی میخونیم و ... که چی بشه؟ اصلا این درسایی که ما میخونیم چه ربطی به حقیقت داره؟ چطوری میخواد ما رو به خدا نزدیک کنه؟ چطوری میخواد ما رو به امام زمان نزدیک کنه؟ خب سوال خوبی پرسیده بود، این سوال سال ها قبل برای من هم مطرح بود منتهی از کسی نپرسیدم اما رفتار و نوشته های علامه حسن زاده جواب قانع کننده ای رو برای من رقم زده بود، البته شاید جواب کاملی هم نبوده باشه اما حداقل من رو قانع می کرد. به اون بنده خدا گفتم: ببین من بهت میگم چجوری درس میخونم تا شاید اینجوری متوجه منظورم بشی، گفت : بگو. گفتم من وقتی دارم ریاضی میخونم بدون هیچ تعارفی دنبال حل مجهولات علمی خودم هستم اگر من بخوام ریاضی بخونم که فرداش برم امتحان بدم این جز تاریکی برای من چیزی نیست ، در واقع این یک سواده یک سوده و یا یک تاریکی. گفتم شما بیا از ریاضی چه چیزها که نمیشه فهمید ، با ریاضی خیلی از ایات قرآن زیبا تفسیر میشن و ... همینطوری براش تعریف کردم و الان یادم نیست چه عبارت هایی اون موقع به کار بردم.

حالا این خاطره رو گفتم تا این خاطره جدید را بتونم تعریف کنم:

برای یک مسئله خواستم شبکه های حسگر بیسیم (wsn) رو شبیه سازی کنم ، خلاصه بعد از اینکه شبیه سازی کردم نرم افزار رو گذاشتم تو حالت ران و داشتم همینطور به صفحه دسکتاپ نگاه می کردم که چجوری این نودها مسیریابی می کنند و اطلاعات رو به نود پایه میرسونند، و بعد از هر چند ثانیه یکی از نودها انرژیش تموم میشد و میمرد ، همینجوری داشتم نگاه می کردم و فکر می کردم تا اینکه یک دفعه به ذهنم تداعی شد که که چه زمانی میتونه یک نجات دهنده یا یک منجی بیاد؟ احساس کردم میتونم از همین مدل wsn یک چیزی بفهمم ، همینطور که داشتم فکر می کردم به این نتیجه رسیدم که اگر تموم شدن انرژی نودها در wsn رو ما به کمال رسیدن یک خاصیت در موجودات بگیریم، و مسیریابی نودها رو هم گذراندن این دنیا در نظر بگیریم، دقیقا یک زمانی می شود که اکثر نودها می میرند و تنها مقداری از نودها دارای انرژی هستند که البته با توجه به پروتکلی که دارند اصلا نمی تونند مسیربایی کنند یعنی شبکه دیگه نمیتونه کار کنه ، پیش خودم گفتم اگه یه ویژگی خاص در بین موجودات به کمال برسه و تنها برخی از موجودات در آن وِیژگی به کمال نرسند ولی دیگه اون مقدار باقی مانده نتونند مسیریابی کنند و امورات دنیا رو پیش ببرند، اون زمان، وقتی هست که منجی میاد و به کمک همون مقدار موجود، جهان یا شبکه رو از اون وضیعت نجات میده، بعدش گفتم خب حالا اون ویژگی چی میتونه باشه، همینجوری که فکر کردم و بررسی کردم آنچه را که میدانستم به این نتیجه رسیدم که اون ویژگی میتونه خودخواهی باشه ...و سرانجام تمام این فکرا در یک جمله خلاصه شد و آن هم اینکه:

زمانی یک نجات دهنده ظهور خود را عمومی می کند که اکثر نامعلوم موجودات در خودخواهی به کمال برسند

+

فرکانس با فرکانس راز و فرکانس جان به روز شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۳۷
** 117 **

نزدیک ساعت 10 شب بود که داشتم میومدم سمت خوابگاه، مثل همیشه از ماشین که پیاده شدم ، سرم پایین بود داشتم از پله های پل عابر پیاده میرفتم بالا که یک دفعه دیدم یه خانمی جلوم ایستاد، سرم رو آوردم بالا که ببینم چی شد دیدم خانمه داره تو خیابون رو نگاه میکنه، منم نگاه کردم که دیدم جمعیت زیادی تو خیابون ایستاده اند، یکم اون طرف تر دیدم که بنده خدایی رو زمین افتاده و روش هم یه پتو هست، خیلی ناراحت شدم ، از ته دلم غمگین شدم گفتم ای خدا زیر پل عابر پیاده تصادف! خیلی ناراحت بودم و با همین حال داشتم میرفتم پایین و بهت زده به اطرافیانم نگاه میکردم، رفتم پایین از مغازه داره پرسیدم تصادف شده؟ مغازه دار گفت: نه، خودشو از بالای پل پرت کرده پایین، وقتی اینو گفت خیلی حالم بد شد، گفتم جوون بوده؟ گفته: اره، گفتم دختر یا پسر؟ گفت: دختر. خیلی ناراحت شدم، دوست داشتم داد بزنم، دوست داشتم برم ببینم داستان چی بوده؟ چی شده که یه جوون اون هم دختر به جایی رسیده که جرات میکنه خودشو از بالای پل عابر پیاده اون هم توی بزرگراه بندازه پایین؟ واقعا نمیتونستم فکر کنم مخصوصا تو این وضیعت جامعه که میتونه خیلی عوامل دست به دست هم بدن تا این اتفاق بیافته. ترسیدم، خیلی ترسیدم از اینکه بخوام در آینده مسئول بشم. من اصلا نمیتونم مسئول جامعه ای باشم که توش از این اتفاقات بیافته، من اصلا نمیتونم خودم رو ببخشم. ای کاش هیچوقت هیچ مسئولیتی رو قبول نکنم... یکی از اون وسطا گفت مثل اینکه زنده هست از اونجا به بعد تا خود خوابگاه ذکرم شد ان شا الله که زنده بمونه ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۳۴
** 117 **

خیلی وقتا آدما نیاز دارن به یک سکوت ...

به یک سکوت قشنگ ...

تا بتونن آرامش پیدا کنن ...

امروز رفته بودم مسجد جمکران

مسجد جمکران رو از بچگی خیلی دوست داشتم

همیشه کلی ازش آرامش می گرفتم ...

امروز هم با کلی آشفتگی وقتی که رفتم توی مسجد خیلی آروم شدم ...

اون معنویت خاصی که داره با صدای چندتا گنجشک با هم عجین شده بودن و همه اینا بهم این فرصت رو داد که حداقل برای مدتی هم شده آروم باشم ...

حالا بماند وقتی که از سفر برگشتم خیلی سریع هیاهوی این جامعه جنگل وار دوباره آزارده ام کرده ...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۹
** 117 **

تنفس در هوای آلوده تهران جسم آدمی را می آزارد ...

و تنفس در میان انسان هایی که جز خودخواهی و منفعت خود به چیز دیگری فکر نمیکنند، روح آدمی را می آزارد ...

باید رفت ...

باید پناه برد به پناهگاه ...

فردا 

میخوام برم پناهگاه ...

پیش حضرت معصومه سلام الله

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۲۳:۰۳
** 117 **